ستاره

علی و پریسا
منوي اصلي
صفحه اصلي
پروفايل مدير
عناوين وبلاگ
آرشيو وبلاگ
پست الكترونيكي

درباره وبلاگ
به وبلاگ ما خوش آمدید ................................... نظر یادتون نره عزیزان
آرشيو
مرداد 1392
تير 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
نويسندگان
علی و پریسا
کد هاي جاوا

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 24
بازدید دیروز : 17
بازدید هفته : 41
بازدید ماه : 406
بازدید کل : 9901
تعداد مطالب : 87
تعداد نظرات : 181
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


دوستت دارم...  <-PostCategory-> 

فریاد زدم دوستت دارم صدایم را نشنیدی!

اعتراف کردم که عاشقم ، جرم مرا باور نکردی!

گفتم بدون تو میمیرم ، لبخندی تلخ زدی !

از دلتنگی ات اشک ریختم ، چشمهای خیسم را ندیدی!

چگونه بگویم که دوستت دارم تا تو نیز در جواب بگویی که من هم همینطور!

چگونه بگویم که بی تو این زندگی برایم عذاب است ، تا تو نیز مرا درک کنی!

صدای فریادم را همه شنیدند  جز او که باید میشنید!

اشکهایم را همه دیدند!

آشیانه ای که در قلبت ساخته ام تبدیل به قفسی شده که تا آخر در اینجا گرفتارم!

گرفتار عشقی که باور ندارد مرا ،

فکر میکند که این عشق مثل عشقهای دیگر این زمانه خیالیست ، حرفهای من بیچاره دروغین است!

حالا دیگر آموخته ام که کلام دوستت دارم را بر زبان نیاورم ، دیگر اشک نریزم و  درون خودم بسوزم !

اگر دلتنگت شدم با تنهایی درد دل کنم و اگر مردم نگویم که از عشق تو مردم !

اما رفتنم محال است ، عشق که آمد ، دیگر رفتنی نیست ، جنون که آمد ، عقل در زندگی حاکم نیست!

آنقدر به پایت مینشینم تا بسوزم، تا ابد به عشقت زندگی میکنم تا بمیرم !

گرچه شاید مرا به فراموشی بسپاری ، اما عشق برای من با ارزش و فراموش نشدنیست است!

 


+ نوشته شده در چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:,ساعت 11:44 توسط علی و پریسا |
گفت و گوی عاشقانه با خدا...  <-PostCategory-> 

گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را

که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم

آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟

بقیه را در ادامه مطلب بخوانید...



ادامه مطلب

+ نوشته شده در سه شنبه 1 مرداد 1392برچسب:,ساعت 14:31 توسط علی و پریسا |
نوازنده پیانو...  <-PostCategory-> 

 چشماشو بست و مثل هر شب

انگشتاشو کشید روی دکمه های پیانو .

صدای موسیقی فضای کوچیک کافی شاپ رو پر کرد .
 
روحش با صدای آروم و دلنواز موسیقی ,
 
موسیقی که خودش خلق می کرد اوج می گرفت .
 
بقیه را در ادامه مطلب بخوانید...


ادامه مطلب

+ نوشته شده در یک شنبه 30 تير 1392برچسب:,ساعت 23:21 توسط علی و پریسا |
داستان غمگین...  <-PostCategory-> 

 

يک روز يک پسر و دختر جوان دست در دست هم از خياباني عبور ميکردند
جلوي ويترين يک مغازه مي ايستند
دختر:واي چه پالتوي زيبايي
پسر: عزيزم بيا بريم تو بپوش ببين دوست داري؟
وارد مغازه ميشوند دختر پالتو را امتحان ميکند و بعد از نيم ساعت ميگه که خوشش اومده

بقیه را در ادامه مطلب بخوانید



ادامه مطلب

+ نوشته شده در یک شنبه 30 تير 1392برچسب:,ساعت 23:4 توسط علی و پریسا |
عشق ابدی...  <-PostCategory-> 

خواهش میکنم این داستان رو تا آخر بخونید...

پسر وقتی به خودش اومد دید که روی تخت بیمارستان زیر سرم خوابیده . چیزی یادش نبود میخواست از روی تخت بلند بشه که یه دست گرم از بلند شدنش جلو گیری کرد . برگشت و نگاه کرد دست پدرش بود تا حالا پدر رو اینطوری ندیده بود پدر طبق معمول تسبیح چوبی قشنگش توی دستش بود و شبنم اشکش ریش سفیدشو خیس کرده بود . خواست حرف بزنه که پدر بهش اشاره کرد آروم سرجاش بخوابه آخه دکتر گفته بود اصلا نباید تحت هیچ فشاری قرار بگیره پسر طبق معمول حرف پدر رو گوش کرد و آروم دراز کشید و خوابش برد .

لطفا بقیه داستان رو در ادامه مطلب بخونید



ادامه مطلب

+ نوشته شده در جمعه 28 تير 1392برچسب:,ساعت 16:31 توسط علی و پریسا |
مادر...  <-PostCategory-> 

 

مادر من فقط یك چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود.
اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت
یك روز اومده بود دم در مدرسه كه به من سلام كنه و منو با خود به خونه ببره
خیلی خجالت كشیدم . آخه اون چطور تونست این كار رو بامن بكنه ؟
به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه كردم وفورا از اونجا دور شدم
روز بعد یكی از همكلاسی ها منو مسخره كرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یك چشم داره

بقیه داستان را در ادامه مطلب بخوانید...



ادامه مطلب

+ نوشته شده در جمعه 28 تير 1392برچسب:,ساعت 16:15 توسط علی و پریسا |
عشق پنهان...  <-PostCategory-> 

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.

لطفا به برای خواندن بقیه داستان به ادامه مطلب مراجعه کنید..

 



ادامه مطلب

+ نوشته شده در جمعه 28 تير 1392برچسب:,ساعت 15:43 توسط علی و پریسا |
عروسک...  <-PostCategory-> 

 

چند روز به کریسمس مانده بود که به یک مغازه رفتم تا برای نوه ی کوچکم عروسک بخرم. همان جا بود که پسرکی را دیدم که یک عروسک در بغل گرفت و به خانمی که همراهش بود گفت: “عمه جان…” اما زن با بی حوصلگی جواب داد: “جیمی، من که گفتم پولمان نمی رسد!”
زن این را گفت و سپس به قسمت دیگر فروشگاه رفت.

بقیه اش را در ادامه مطلب بخوانید...



ادامه مطلب

+ نوشته شده در چهار شنبه 26 تير 1392برچسب:,ساعت 19:21 توسط علی و پریسا |
لطفه ها...  <-PostCategory-> 

شما چند تا بچه دارین؟
بابام : یکی
ولی توشناسنامه که نوشته دو تا
اونو میگی؟ دکور خونست :|
فقط وقتهایی که اینترنت قطع میشه میاد بیرون یه دوری میزنه :D
..................................

سال دیگه تابستون اگه هندونه و خربزه گیرتون اومد بخورین
ولی تخمه هاشونو دور نریزین ،
نگه دارین واسه آجیل عید ۹۳ … :|
..................................

بقیه را در ادامه مطلب بخوانید



ادامه مطلب

+ نوشته شده در دو شنبه 10 تير 1392برچسب:,ساعت 21:34 توسط علی و پریسا |
نامه سرگشاده جودی آبت به بابا لنگ دراز  <-PostCategory-> 

 

سلام " پندلتون" عزيزم

فضا فضای عاشقی ست و جان می دهد براي قدم زدن. اي كاش هوا خوب بود و ما پابه پای هم به تپه هاي اطراف دانشگاه مان مي رفتيم تا برايت از اتفاقات گوناگوني كه براي من و دوستانم به وجود آمده مي گفتم اما حيف كه من از ديدار تو محرومم و تو با آن درشكه رينگ اسپرتت داري توي اتوبانها ويراژ مي دهي!

بابا لنگ دراز من

از فضای دانشگاه و وضعیت خوابگاه ها و خانه های دانشجویی، از اتاقهایی که به جای بوی درس بوی قلیان دوسیب می دهند و مخ هایی که با انواع مواد مخدر سوت می شوند و از شرط بندی و ورق بازی بارها برایت نوشته ام، اما اینبار اتفاقات جدیدی برای دوستانم روی داده که دوست دارم برایت تعریف کنم.

پدر جان، وضعیت دانشگاه ما (بخوانید همه دانشگاهها!) هر روز بدتر از دیروز می شود و کسی هم گوشش بدهکار نیست. الان که دارم برایت نامه می نویسم بحث ازدواج های سوری همکلاسی ها داغ داغ است و کار به جایی رسیده که هم اتاقي ام "سالی" 24 ساعته مشغول sms بازی با " كاكرو يوگا " دروازه بان تيم اميد است و احتمالا در مورد مهمانی هفته بعد باهم قرار می گذارند.

دوست پولدارم "جوليا" كه پدرش بعد از قبولي در دانشگاه برايش يك درشكه آپشن دار چهار اسبه خريده بود براي خودش لپ تاپ خريده و دائما در حال چت كردن با "گاروني" يكي از"بچه هاي مدرسه والت" است. البته همه از انتخاب "جولیا" در عجبند چون "گاروني" پول ندارد و مجبور است در كافي نت با "جوليا" چت كند!

بقیه را در ادامه مطلب بخوانید



ادامه مطلب

+ نوشته شده در دو شنبه 10 تير 1392برچسب:,ساعت 16:17 توسط علی و پریسا |
مطالب پيشين
» تست روانشناسی شخصیت...
» تست روانشناسی...
» نامه خدا به من ...
» نامه من به خدا...
» خوش آمدگویی...
» داستان قاتل و میوه فروش...
» ترول های بامزه...
» چت کردن دختر و پسر...
» روایتی از سوتی دادن آقایان...
» عشق خرکی...
» دوستت دارم...
» گفت و گوی عاشقانه با خدا...
» نوازنده پیانو...
» داستان غمگین...
» عشق ابدی...
» مادر...
» عشق پنهان...
» عروسک...
» لطفه ها...
» نامه سرگشاده جودی آبت به بابا لنگ دراز


پيوندها


حرف هایی برای نگفتن يه كلبه واسه دختر خانما باران تنهایی کوشا چت عاشقانه غزل چت زاغمرز فردا دانلود GAME ABAD ردیاب جی پی اس ماشین ارم زوتی z300 جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ستاره و آدرس ali.parisa.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

پيوندهاي روزانه

حرف هایی برای نگفتن
پالت( نقاشی های فوق العاده)
باران تنهایی
مرد همیشه آبی
smsjojo
عاشقانه
وبلاگ رپ مبین
وبلاگ عاشقانه
زاغمرز
♠GAME ABAD♠
حواله یوان به چین
خرید از علی اکسپرس
دزدگیر دوچرخه
الوقلیون

 

فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

طراح قالب

Power By:LoxBlog.Com & NazTarin.Com